سلام نمیدونم چرا از دیشب باز این دل صاب مرده هی سراغتو میگیره...
خیلی میخوام قانعش کنم که تصمیمتو گرفتی اما نمیتونم اخه کارش دوست داشتنه ...
به هر حال گفتی امیدوار نباش ک برگردم چون بنا به دلایلی نمیتونی برگردی با اینک یکیشونو بهم گفتی و قانع شدم ولی...
بی انصاف خودت که شاهدی دارم اون گذشته گندمو میزارم کنار...
روزی صدبار به خودم میگم کاشکی هیچوقت اونارو به زندگیم راه نمیدادم...راست میگفتی بعضی وقتا نمیدونم کی غرورمو باید بزارم کنار و تموم اونا ارزش از دست دادنتو نداشتن ولی... گذشته رو پیش تو نمیشه جبران کرد چون نمیتونی فراموشش کنی...
واقعا برا گذشته خودم متاسفم کاشکی هیچوقت یه همچین گذشته ای رو نداشتم...
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا!
چرا تاوان به این بزرگی رو باید بخاطر گذشته ام بدم؟
نظرات شما عزیزان: